دسته بندی » شعر و داستان
کودکی امیر وقتی خواهر ها و برادرهایش همه توی این حیاط با بچه های فامیل بازی می کردند ، وقتی روزهای تابستان کوتاه تر از روزهای گرم این سال ها بود وقتی پاییزهایش با آن درخت انار کهنسال بیشتر از آن که اضطراب مشق های ننوشته باشد روزهای باران پیاپی بود ، در خواب گذشت . خوابی که سی سال طول کشید .
امیر پنج ساله یک روز اردی بهشت ماه وقتی آب نو به حوض فیروزه ای انداخته بودند ، خلاف سنت اهل این خانه لباس هایش را درآورد و پرید وسط آب . آن روز پنج شنبه بود و ساعت دوزاده ظهر و هنوز خواهر برادرهای بزرگ تر از مدرسه برنگشته بودند . توی خانه امیر بود و ماماجانش و دو تا خواهر کوچک ترش .
سمانه و سمیرا که دو قلو بودند و سه سالگی شان تازه تمام شده بود .
ماماجان امیر که آمد توی حیاط دید که پسر توی آب حوض است و خواهر های دوقلو هم جیغ و داد می کنند . هر چه به امیر گفت که حالا وقت آب تنی نیست باید صبر کند تابستان بشود و الان هنوز هوا گرم نشده و اصلا با این کاری که امیر می کند برادرهایش بدعادت می شوند و آن ها درس دارند ، گوش نکرد .
برادرهای امیر - محسن و صمد می رفتند دنبال عاطفه و او را از مدرسه می آوردند . آن روز وقتی هر سه نفر با هم از مدرسه برگشتند ، دیدند امیر توی آب است و انگار کسی هم جلویش را نگرفته و خوششان آمد و برادرهای هم کیف های مدرسه را کنار حوض ول دادند و لباس کندند و پریدند توی آب.
پدرشان برای ناهار می آمد خانه . دکان آهنگری را می بست و می آمد ناهارش را می خورد و چرتی می زد و دوباره برمی گشت دکان را باز می کرد و تا غروب کار می کرد .
آن روز اردی بهشت ماه وقتی دید که رسم آب تنی را به هم زدند شاکی شد و کتک مفصلی به هر سه یشان زد . امیر را هم حبس کرد توی انباری و درش را قفل کرد و رفت . ناهار هم نماند . ماماجان بیچاره هر چند وقت می رفت و امیرجانش را صدا می کرد . خیالش راحت می شد و بر می گشت به کارها می رسید . غروب شد و شب شد و پدر بر نگشت . ماماجان دم در انباری نشسته بود و بچه ها هم کنارش بودند که پدر آمد . از دم غروب به این طرف ماماجان هر چه امیر را صدا کرده بود جوابی نشنید و همین بود که بسط نشسته بود کنار انباری و بچه ها یکی آمده بودند ور دل ماماجانشان .
در را باز کرد و همه دیدند که امیر آرام خوابیده است . پدر امیر را بغل کرد و آورد توی رخت خوابش دراز کرد . امیر ناهار نخورده بود و شام هم نخورد .
هیچ کس جرئت نکرد چیزی به پدر بگوید و هر کس به دم پختک از ناهار مانده نوک نوکی کرد و رفتند که بخوابند .
از آن روز به بعد امیر از خواب بیدار نشد که نشد . هر چند وقت یک بار دکتر می آوردند بالای سر امیر و دکتر می گفت که این حال حال آدم بیهوش نیست . حال آدم توی اغما و به اصطلاح پزشکی توی کما رفته نیست . این فقط یک خواب طولانی است .
کسی یادش نمی آید از آن به بعد ماماجان و پدر بیشتر از چند کلمه با هم حرف زده باشند . بیا غذا بخور . سمانه سرما خورده . فامیل از شهرستان فردا می آیند و پول را گذاشتم روی پیش بخاری و از همین حرف ها .
سی سال گذشت و همه ی بچه ها رفتند سر خانه و زندگی شان و ماماجان مانده بود و امیر و پدرش.
امیر حالا یک پسر سی و پنج ساله بود و حالا چند تار موی سفید هم روی شقیقه اش آمده بود . پدر پیر شده بود و ناتوان و هر روز می آمد توی اتاق امیر و فقط نگاهش می کرد.
تا این که یک روز خبر آوردند که سکته کرده توی همان دکان آهنگری . چند روزی بیمارستان بود و بعد آمد خانه و توی رخت خواب اسیر شد و از زبان افتاد تا این که پیمانه اش تمام شد .
چهل روز بعد امیر بیدار شد . ماماجان و امیر باهم کلی حرف زدند . رفتار امیر مثل یک مرد سی و پنج ساله بود . همه چیز را بلد و بود می فهمید . انگار نه انگار که از سی سال پیش به این طرف خواب بوده .
ماماجانش لباس های عیدی که هر سال برای امیر می خریده را نشانش داد . لباس هایی که امیر همه را پوشیده بود .
امیر لباس ها را جمع کرد و آورد وسط حیاط . به حوض نگاهی کرد . دلش آب تنی می خواست . همه ی لباس ها را ریخ وسط حوض . لباس ها خیس می شدند و سنگین می شدند و یکی یکی می رفتند ته آب . امیر غصه دار پدرش بود که خیال می کرده امیر او را نبخشیده . لباس پنج سالگی اش آخرین لباسی بود که رفت ته آب . امیر توی این سی سال گریه نکرده بود . حالا می خواست یک دل سیر به حال خیلی ها به غیر از خودش گریه کند .
منبع:tebyan.net
دسته بندی » چهرهها و خبرها
بهنوش بختیاری از جمله بازیگرانی است که با کارهای طنز در میان مخاطبان شناخته شده است و جایگاه خودش را در این عرصه ثابت کرده است.
صمیمیترین دوست بهنوش بختیاری کیست؟
آخرین فیلم و تئاتر که دیدی؟
شاید گفتنش خندهدار باشد اما چند شب پیش یک فیلم جدید از آرنولد دیدم! به نظرم فیلم اکشن، تارانتینوی و خیلی باحال بود. من هم دوست داشتم ببینم آقای آرنولد بعد از این همه سال که کار نکرده چه چیزی ساخته سات. دیدم یک اکشن خیلی بامزه ساخته! خیلی اکشن جالبی است. از فیلمهای ایرانی هم «انتهای خیابان هشتم» از «علیرضا امینی» را دیدم.
در عرصه تئاتر هم آخرین کاری که دیدم «ویتسک» بود. بینظیر بود. جزو دیدنیترین کارهایی بود که در این مدت دیدهام.
آخرین خریدی که کردی؟
مانتویی برای کارم در نظر گرفته بودند که به نظرم آمد اگر خودم یک چیزی به سلیقه خودم بگیرم بهتر است؛ حداقل سایز و اندازهام را میدانم. ترجیحا باید رنگش تیره بود برای همین هم خودم رفتم چیزی خریدم که حداقل به تنم بنشیند. برای همین رفتم و مانتو خریدم.
آخرین کتابی که خواندی؟
«زندگینامه تائید نشده» را خواندم. هم امسش و هم خود کتاب یک مقدار عجیب و غریب هستند. یعنی وقتی کتاب را خواندم زیاد نفهمیدم (میخندد) از این طرحهای جدید نویسندگی است.
اما آخرین کتاب خوبی که خواندم مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی، یکسری داستان از ابراهیم نادری، گلی ترقی، صادق هدایت، ابراهیم فصیح و آلاحمد بود که همه در 2 جلد گرد هم آمده بودند. چند وقت بود که داستان کوتاه نخوانده بودم. این کتاب را دوست داشتم و خیلی بهم چسبید. «مترجم دردها» را هم خواندم. خیلی کتاب قشنگ و بچسبی بود. موضوعش هم زنانه است و خیلی دوستش داشتم.
آخرین سفری که رفتی؟
زیاد به سفرهای کوتاه یک روزه میروم. فکر میکنم آخرین سفری که رفتم رامسر بود. اما ماندگارترین خاطره، سفر «رالی» بود. چون با دوستان خوبمان این طرف و آن طرف رفتیم. یک سفر هم به یاسوج رفته بودم که خیلی طبیعت زیبایی داشت و خیلی دوستش داشتم.
آخرین باری که از ته دل خندیدی؟
شاید خیلی وقت پیش بود. چند هفته پیش در یک دور همی دوستانه کمی گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت و ولی خندیدن هر روز هست. من خودم آدم خندهرو و شادی هستم. هر جا هم که میروم دوست دارم بخندم و شاد باشم و به محیط هم شادی بدهم ولی فضای فیلمی که الان دارم بازی میکنم آنقدر غمگین است که مرتب موسیقی غمناک گوش میکنم تا وارد حیطه شاید نشوم. دلم میخواهد که فعلا از شادی فاصله بگیرم چون موقع بازی در آدم نمود پیدا میکند. نمیخواهم برای این فیلم شاد باشم.
آخرین باری که یک دوست صمیمی را دیدی؟
تقریبا یک ماه پیش بود. البته من دوستان صمیمی خیلی زیاد دارم؛ رفیقبازم دیگر! همه میدانند که من خیلی دوستانم را دوست دارم. برایشان جان میدهم و هر کاری هم از دستم بربیاید برایشان انجام میدهم. آنها هم همینجوری هستند. قبلا یک دوست بد داشتم ولی الان همه آنها خوب هستند.
صمیمیترین دوست بهنوش بختیاری کیست؟
در سینما هم الناز شاکردوست صمیمیترین دوستم است. خیلی سال است که ما با هم دوست هستیم. خیلی صمیمی و بیکلک! خیلی هم همدیگر را دوست داریم. خدا را شکر برای هم فیلم بازی نمیکنیم، حسودی نمیکنیم و با هم مهربان هستیم. اما خیلی وقت است که او را هم ندیدهام. هم او سر کار بوده هم من. وقتی سر کار هستیم نمیشود دیگر. مگر اینکه برویم سر لوکیشن همدیگر را ببینیم. شب هم که میآییم دیگر نای حرف زدن نداریم و باید بخوابیم.
ایران مطلب
عکس زنان برهنه در هوای گرم/ +18
عکس دختر و پسر برهنه در حمام! +18
عکس های بی حجاب مهراوه شریفی نیا در خارج از کشور
عکس لو رفته مهناز افشار در استخر! +18
دسته بندی » تصاویر هنرمندان
عکس یادگاری مهناز افشار با ملکه زیبایی لینین ؟!!
مهناز افشار شب گذشته در تئاتر «ملکه زیبایی لینین» حاضر شد و در پشت صحنه این تئاتر با ویشکا آسایش عکسی به یادگار گذاشت.
دسته بندی » تصاویر هنرمندان
عکس جدید سمانه پاکدل و نرگس محمدی با رنگ موی جدید و بلوند در فرش فروشی
تصاویر مرتضی پاشایی در سفر کیش پس از شایعه سفر مرگ !!
موسیقی ما: خواننده آلبومهای «سورپرایز» و «دلت با منه»، سال جدید را با اجرا در جزیره کیش آغاز کرد.
«محمد علیزاده»، فروردین ماه امسال به همت موسسه «سپهر مهر و ماه» در سالن همایشهای بین المللی خلیج فارس کیش روی استیج رفت و محبوبترین قطعاتش را برای مخاطبین اجرا کرد.
در ادامه عکس های سفر محمد علیزاده و مرتضی پاشایی به کیش را مشاهده نمایید.
ک